به گزارش مجله خبری نگار، فرق است، زمین تا آسمان فرق است بین کسی که گاه گداری دلتنگ میشود با کسی که دلتنگی را زندگی کرده. ما حتی در زمان اوج فتنه و ناامنی زندگیمان را میکنیم، گاه گداری بنا بر هر دلیلی دلتنگ میشویم و بر حسب نیاز توسل و تضرعی میکنیم و تمام. بعد، زنی هست که از یک جای عمرش به بعد، دیگر احمد آقایی ندارد که همکارانش در مورد او بگویند در مسیر رفتن به سر کار حتی تا نیم ساعت هم منتظرمان میماند تا ما را هم با ماشین خودش ببرد، اما موقع برگشت از سر کار و ماموریتهای پی در پی اش حتی یک ثانیه هم منتظر کسی نمیماند، میگفت هر کس با من میآید معطل نکند و برای رسیدن به خانهای که شریک زندگی اش مشتاقانه منتظر او بود سر از پا نمیشناخت.
بعد، زنی هست که از یک جای عمرش به بعد، به گفته خودش از شدت دلتنگی، لباسهای همسرش را در آغوش میگیرد، گریه میکند و با احمد آقایش حرف میزند تا فقط برای لحظاتی آرام شود؛ و خلاصه اینکه زنی هست که از یک جای عمرش به بعد، دلتنگی را زندگی میکند.
گفتگویی داشته ایم با همسر و مادر شهید مدافع امنیت، شهید احمد صالحی. همان شهیدی که از سیزده سالگی تا موقع شهادتش، مسئولیت همراهی قصّاب برای انجام قربانی در روز عید قربان در حیاط منزلشان، خواندن دعای قربانی، رساندن گوشت قربانی به دست نیازمندان در همان اول صبح و حتی در نهایت تمیز و مرتب کردن حیاطشان هم بر عهده اش بود. در ادامه مادرش برایمان میگوید که چرا بعد از شهادت احمد آقا، دیگر در منزلشان قربانی انجام نشد.
«احمدآقا دانش آموخته دانشکده کشاورزی و منابع طبیعی دانشگاه تهران پردیس کرج، در رشته محیط زیست بودند، با توجه به علاقه ایشان به خدمت در بعد دفاعی به عنوان سرباز گمنام امام زمان (عج) جذب وزارت اطلاعات شدند. چند سالی در استان مازندران خدمت کردند، اما ۱۶ ماه قبل از شهادت و به عبارتی فقط دوهفته بعد از عقدش، با درخواست خودشان مبنی بر شوق به خدمت در منطقه محروم نظر مساعد وزارت را جلب و عازم زاهدان شدند. تا اینکه در نهم آذر ۱۴۰۱ در روز میلاد پیام رسان حماسه کربلا حضرت زینب سلام الله علیها در حین ماموریت تعقیب و گریز گروههای تکفیری تروریستی درمحور زاهدان به زابل به درجه رفیع شهادت رسیدند.» اینها را خانم معلم فعال و پرتلاش بازنشسته آموزش و پرورش که حدود بیست و پنج سال مدیریت مقطع متوسطه اول شهر ساری را بر عهده داشته اند، به عنوان مادر شهید احمد صالحی برایمان میگوید. میپرسم خوشحالترین زمانی که احمد آقایتان را دیدید چه موقع بود؟ میگوید همان زمان پذیرشش به عنوان سرباز گمنام امام زمان عجل الله.
مادر برایمان از فعالیتهای جهادی پسرش در دوران دانشجویی میگوید، از تشکیل گروه جهادی دانشجویی و رفتن به مناطق سنندج و کرمانشاه، از رفتن به مناطق محروم استان مازندران با دوستان هیئتی اش وفعالیت گسترده در راستای کمکهای مومنانه در ایام کرونا.
در بین حرفهای مادر و فعالیتهای شلوغ پسر، نکتهای بیشتر از همه جلب توجه میکند: «احمد آقا قبل از ازدواج و قبل از شاغل شدنش هم، به خاطر فعالیت هایش خیلی سر شلوغ بود، اما پدر احمد آقا دوست داشتند که احمد بلافاصله بعد از نماز مغرب، در جمع خانواده حاضر باشند، احمد هم برای جلب رضایت پدرش همین کار را میکرد و بقیه فعالیتهای فرهنگی مذهبی خود را به تاخیر میانداخت و زمانی که پدر برای استراحت میرفتند، احمد مجددا پیگیر باقی کارهایش میشد.»
احمد آقای صالحی که فقط دوهفته بعد از عقدش، از ساری عازم زاهدان شده بود، کل زندگی مشترکش یعنی همان شانزده ماه را هم در زاهدان گذراند. حالا مادر مطمئن و مستند میگوید احمد آقا در مقام همسری هم فوق العاده بود و برای همسرش احترام و جایگاه ویژهای قائل بود. مثلا استناد میکند به اینکه هر موقع من میخواستم چیزی را با احمدم هماهنگ کنم میگفت: «هرچه خانمم بگویند، با خانمم هماهنگ کنید.» برایمان میگوید که همکاران احمد آقا تعریف میکردند صبح برای رفتن به محل کار شاید نیم ساعت هم منتظر ما میماند، چون با ماشین خودش میرفت و چند نفر همراهش میشدند، اما هنگام بر گشت به منزل یا برگشت از ماموریت بدون حتی دقیقهای درنگ میگفت هر کس با من میآید معطل نکند و میرفت، نمیخواست همسرش در غربت بیش از این تنها باشد.
هانیه حسین زاده، دختر دهه هفتادی متولد ساری، که خودش هم قبل از ازدواج و رفتن به زاهدان، در پلیس امنیت شهرستان ساری مشغول خدمت بود همسر شهید احمد صالحی است. میخواهم بدانم با وجود سرشلوغیهای زیاد و ماموریتهای پی در پی احمد آقا، وقت و توانی برای کمک در امورات منزل برایش باقی میماند یا نه. خانم حسین زاده میگوید: «احمد آقا درکار منزل خیلی کمک حال من بودند. در خانه ما سفره ناهار و شام و حتی صبحانه با کمک احمد آقا پهن میشد، چیده میشد و همینطور جمع میشد. در شستن ظرفها و جارو کشیدن هم کمک میکردند. دوره کوتاهی بود که من بعد از چند ماه دوری از خانواده به مدت دو هفته رفتم ساری و این مدت ایشان زاهدان تنها بودند، وقتی برگشتم هیچ اثری از بهم ریختگی منزل نبود، و ایشان با سلیقه منزل را مرتب نگه داشته بودند، جارو کشیده بودند و در کل احمد آقا به نظافت منزل خیلی اهمیت میدادند. یا مثلا اینکه خانه سازمانی که در زاهدان برای اسکان به ما داده بودند خیلی فرسوده و قدیمی بود، احمد آقا به تنهایی خانه را تمیز کردند و به من اجازه ندادند که در این کار همراهیشان کنم، میگفتند شما خسته میشوید و جزو وظایف شما نیست.»
البته مادر احمد اقا هم از این احساس مسوولیت داشتن پسرش در کارهای خانه حتی در دوره مجردی برایمان تعریف میکند: «بارها پیش آمد چند روزی به علت جلسات کاری یا سفر منزل نباشم، اما وقتی برمی گشتم میدیدم ظرفها شسته و منزل مرتب است و به امور منزل در نبود من رسیدگی میکردند. چون ایشان مجرد بودند این مسوولیت پذیری ایشان باعث خوشحالی من میشد و خستگی سفر یا کار از تنم بیرون میرفت.»
یکی از اصحاب از امام هادی علیه السلام در مورد معنای حِلم و بردباری سؤال نمود. حضرت در پاسخ فرمود:این که در هر حال مالک نَفْس خود باشی و خشم خود را فرو بری و آن را خاموش نمائی و این تحمّل و بردباری در حالی باشد که توان مقابله با شخصی را داشته باشی. (مستدرک الوسائل، ج ۲، ص ۳۰۴، حدیث ۱۷). این تعریف امام هادی از بردباری و صبوری را بگذاریم کنار نقلی که همسر شهید از دوساعت معطلی احمدآقا در جریان مهمانی رفتن ایشان داشته اند، آن وقت مشخص میشود که همسر شهید به حق، بارزترین ویژگی اخلاقی احمد آقا را صبوری وبردباری میداند: «بارزترین ویژگی که من به عنوان همسر میتوانم مثال بزنم سطح بالای اعتقادات مذهبی و صبوری و بردباری ایشان بود که در خودشان خیلی تقویت کرده بودند؛ و بر همین اساس ویژگیهای مثبت دیگر هم در ایشان به وجود آمده بود. مثلا یادم هست که من منزل یکی از دوستانم به مهمانی رفته بودم و قرار بود احمد آقا ساعت هشت شب بیایند دنبال من، و درست راس ساعت هشت هم آمدند ولی من کارم طول کشید و احمد اقا دوساعت معطل من ماند. ولی وقتی بعد از این تاخیر دوساعته رفتم پیش احمد اقا با آرامش تمام و لحنی نرم و مهربان پرسیدند خوش گذشت؟ و حتی یک اخم کوچک هم که نشان از ناراحتی ایشان باشد نکردند.»
چینش درست کلمات همسر شهید صالحی برایم جالب توجه میشود، آنجا که در صحبتهای بالا، صبوری و حلم و بردباری همسرش را میگذارد در کنار سطح بالای اعتقادات مذهبی. حالا فرمایش مولایمان در ذهنم مرور میشود: «ریشه صبر، ایمان نیکو و عقیده استوار به خداوند است. غررالحکم جلد ۲ حدیث۳۱۸۴».
عید قربان است، عید غدیر را هم که در پیش رو داریم، حتی اگر همین یک خصلت خوب شهید احمد صالحی یعنی اهتمام به هدیه دادن راهم بیشتر رعایت کنیم باز هم بهره برده ایم. همسر ایشان میگوید مناسبتها و اعیاد برای احمد آقای صالحی خیلی مهم بوده و در این ایام حتی شده یک هدیه کوچک برای همسرشان تهیه میکردند. «احمد آقا همیشه از هر ماموریتی برمی گشتند با دست پر به منزل میآمدند و میگفتند شما خیلی برای من زحمت کشیدید و وظیفه ام هست که از شما تشکر کنم.
حتی با یک هدیه کوچک هم شده، سعی داشتند قدردان من باشند و مرا خوشحال کنند. تمام هدایای همسرم برای من عزیز و با ارزش بوده و هستند. البته من هم به مراتب بابت خوبیها و لطفی که داشتند برایشان هدیه میگرفتم. یادم هست که ما یک کتابی را با هم خواندیم به نام دلتنگ نباش. راجع به زندگی شهید روح الله قربانی بود که زنذگی این شهید خیلی شبیه زندگی ما بود. این کتاب را احمد آقا برای من هدیه گرفته بود.»
حالا اگر این صحبتهای همسر شهید صالحی را بگذاریم کنار این فرمایش امام صادق، ارزش این خصلت شاید به ظاهر ساده احمد آقای صالحی برایمان روشنتر میشود: «کسی که از بازار، هدیهای برای همسر خود تهیه کند، مانند کسی است که نیاز نیازمندان را تأمین میکند.» (المحجه البیضاء، جلد پنجم).
اجر کمی نیست، برای همسرت هدیه بخری و برایت هم ردیف رفع نیاز نیازمندان ثبت و ضبط کنند.
خانم حسین زاده میگوید اگر چه الان تنهای تنها زندگی میکنم، و هر لحظه دلتنگ احمد آقا میشوم، اما حضور همسر شهیدم را در زندگی ام حس میکنم، مطمئنم که هوایم را دارد. مثلا در مورد هدیهای میگوید که بعد از شهادت احمدآقا در سالگرد عقدشان به او رسید: «تیرماه سال ۱۴۰۲، دقیقا در سالگرد عقد من و احمداقا، توفیق شد که با رهبر عزیزمان دیدار داشته باشم. تعبیر من از این اتفاق این بود که این دیدار هدیه احمد آقا بوده برای من به مناسبت سالگرد عقدمان، احمد آقا هنوز هوای مرا دارد، و این دیدار در آن روز مرهمی شد برای دل بی قرار من.»
ابداً جای تعجب نیست که همسر یک شهید نمونههای زیادی داشته باشد از اثبات «بَل اَحیاء عندَهُم یرزقون»: «خیلی از مواقع حضورشان را احساس میکنم. مثلا من در تکاپوی خرید خانه بودم برای خودم. چون بعد از شهادت ایشان اثاثم را از زاهدان به ساری آوردم برای شروع یک زندگی تک نفره. با توجه به مقدار مبلغی که خودم داشتم و هزینهای که قرار بود برای خانه پرداخت کنم، مبلغ زیادی کم داشتم و هیچ راهی نداشتم که بخواهم هزینه خریدمنزل را تهیه کنم.
یک روز با احمد آقا درد دل و صحبت کردم و از همسر شهیدم خواستم که شرایطی فراهم کنند تا من حتما این خانه را که برای من گزینه مناسبی بود بخرم. بعد از گذشت چند روز و با صحبت با صاحب ملک متوجه شدم که ایشان تخفیف خیلی زیادی گداشته اند برای فروش آن خانه و دقیق و درست به مبلغی رسیده بود که من داشتم و دیگر لازم نبود که من هیچ مبلغ بیشتری جور کنم. بعد از اینکه خانه را خریدم دلم خیلی شکسته بود، به احمد آقا گفتم قرار بود من و شما با هم ساری خانه بخریم و در کنار هم زندگی کنیم و خیلی برای این اتفاق گریه کردم.
همان شب خواب احمد آقا را دیدم که آمدند کنار من و ما باهم داریم در این خانه زندگی میکنیم و کنار هم هستیم، و به من گفتند:خانوم من هستم، حواسم به شماست. من تو همین خونه کنار شما هستم.»
میشود عید باشد، اما مادری دلتنگتر از همیشه، مثل مادر شهید صالحی، با اینکه خودش هنوز هم به شدت اهل تلاش و فعالیتهای فرهنگی و مذهبی است، اما دلش نمیآید دیگر قربانی عید قربان در خانه اش انجام شود، آن هم خانهای که سالیان زیادی در صبح زود، محل قربانی ویژه عید قربان بوده است. قطعا یک دنیا حرف و تصویر مادرانه وجود دارد فقط در همین جمله دو کلمهای دلم نیامد: «خواندن دعای قربانی از سیزده سالگی احمد اقا، بر عهده ایشان بود، مسئولیت بودن کنار قصاب و بعد از آن رساندن گوشت قربانی به دست نیازمندان همان اول صبح را هم بر عهده داشت، حتی حیاط را هم تمیز و مرتب میکرد و میشست که دیگر نیازی نبود من این کار را انجام دهم. پارسال دلم نیامد بعد از ایشان قربانی کنم. امسال هم انجام نمیدهم.
وقتی زاهدان رفت هر بار که میخواست مرخصی بگیرد و بیاید ساری پیش ما، برایشان قربانی میکردیم و اینجا دیگر به ایشان نمیگفتیم، چون خستگی راه و مهمان بودنش مرا از این کار باز میداشت و آخرین بار قرار بود جمعه به مرخصی بیاید، که چهارشنبه شهید شد. البته گوسفند قربانی اش تهیه و هزینه هم پرداخت شده بود که من گفتم همان را پای پیکر مطهرش قربانی کنند و برای همین دیگر دل ندارم توی منزل قربانی کنم.»
مادر است دیگر، دلش نمیآید. یادم میافتد به توضیحی که مادر شهید صالحی در مورد یکی از عکسهای شهید برایم فرستاده بود، میگفت اواخر زمان دانشجویی احمدآقا بود که یک روز عکسی را برایم فرستاد که در گلزار شهدا شهیدی پیدا کرده به نام احمد صالحی. با سنگ مزاری که نام این شهید بر روی آن بود یک عکس با همان چهره خندان و خوشروی همیشگی اش گرفته و برایم فرستاده بود و من برایش نوشتم: با من از این شوخیها نکن پسرم.
مادر است دیگر.